میان سفیدی چشمان کلاغ
زنی را میپویم
که در میان هجله گاه شب !
آرمانهایش را در جیبش میریزد
واسم شب را زیر لب تکرار میکند !
در گذر لحظه ها چهره اش بیشتر مینماید ؟
آخر شب...
درد سکوت ...!
و انعامی در جیب در کنار آرمانهایش !
صبح -زنگ کلاس!
که در آن سکوت فریاد میزند...
وکمی دیر تر قلی آقا دبیرمان
که نمیداند زن دیشبی
مادرم بود !
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دفتر دل
و آدرس
daftardel.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.